****کاریکاتور روز سیزده به در****
****کاریکاتور روز سیزده به در****
****کاریکاتور روز سیزده به در****
****کاریکاتور روز سیزده به در****
****کاریکاتور روز سیزده به در****
عنوان | پاسخ | بازدید | توسط |
![]() |
2 | 845 | mahdokht |
![]() |
2 | 733 | mahdokht |
![]() |
2 | 649 | mahdokht |
![]() |
2 | 670 | mahdokht |
![]() |
1 | 759 | mahdokht |
![]() |
1 | 695 | mahdokht |
![]() |
2 | 817 | mahdokht |
![]() |
1 | 670 | mahdokht |
![]() |
1 | 645 | mahdokht |
![]() |
2 | 715 | mahdokht |
![]() |
2 | 707 | mahdokht |
![]() |
0 | 139 | mahdokht |
![]() |
0 | 130 | mahdokht |
![]() |
0 | 138 | mahdokht |
![]() |
0 | 134 | mahdokht |
این پسرایی که میگن:
هر دختر دهه شصتی ای با آهنگ یه حلقه طلایی رقصیده،
اینا همونایی هستن که :
تو عروسیا با کاپشن چرم با آهنگ جونی جونُم
از خود بیخود میشدن و طول مسیر حیاط رو میلرزوندن
مطالب طنز و خنده دار
مورد داشتیم پشت کامیون نوشته بود :
رفیق بی کلیپس ، مادر
در این مطلب یک سری تصاویر جذاب و دیدنی را خواهید دید.
دو طراح گرافیک با استفاده از اسپری رنگ طرح فوق العاده ای خلق کرده اند
صیادی، یک آهوی زیبا را شکار کرد واو را به طویله خران انداخت. در آن طویله، گاو و خر بسیار بود. آهو از ترس و وحشت به این طرف و آن طرف می گریخت. هنگام شب مرد صیاد، کاه خشک جلو خران ریخت تا بخورند. گاوان و خران از شدت گرسنگی کاه را مانند شکر می خوردند. آهو، رم می کرد و از این سو به آن سو می گریخت، گرد و غبار کاه او را آزار می داد.
مورد داشتیم پسره رفته خواستگاری ، دختره اومده خم شه چایی تعارف کنه ، کلیپسش رفته تو حلق داماد !
°. °. °. °. ° جوک کلیپس،اس ام اس کلیپس °. °. °. °. °
یکی از بزرگترین لذتای زندگی اینه که به دخترایی که کلیپس پنجه ای زدن پس کله ای بزنی!
یعنی قشنگ دندونه های کلیپس تا اعماق مغزشون میره
روزي سقراط ، حکيم معروف يوناني، مردي را ديد که خيلي ناراحت و متاثراست. علت ناراحتيش را پرسيد ،پاسخ داد:"در راه که مي آمدم يکي از آشنايان را ديدم.سلام کردم جواب نداد و با بي اعتنايي و خودخواهي گذ شت و رفت و من از اين طرز رفتار او خيلي رنجيدم."
یک سری عکس خنده دار برای شما آماده کردیم که می تونید در ادامه مطلب مشاهده کنید.
روزي بود و روزگاري در زمانهاي پيش يك صوفي سوار بر خرش به خانقاه رسيد و از راهي دراز آمده و خسته بود و تصميم گرفت كه شب را در آن جا بگذراند پس خرش را به اسطبل برد و سپرد به دست مردي كه مسئول نگهداري از مركبها بود و به او سفارش كرد كه مواظب خرش باشد.
دختر کوچولو پرسيد:
اگر كوسه ها آدم بودند، با ماهي هاي كوچولو مهربانتر مي شدند؟
آقای كي گفت : اگر كوسه ها آدم بودند،
توی دريا براي ماهي ها جعبه های محكمي مي ساختند، و....
همه جور خوراكي توی آن مي گذاشتند و ...
من چیزی ندارم بگم
مجنون از غصه دوري ليلي گاهي سر به بيابان مي گذاشت. گاهي شب هاي تاريک به محله ي ليلي
مي آمد و مخفيانه به خانه ي پدر ليلي نزديک مي شد و در و ديوار آن خانه را مي بوسيد و بوي ليلي
را از آن خاک و چوب مي جست. ليلي نيز بوي مجنون را حس مي کرد، ولي کاري از دستش بر
نمي آمد. نمي توانست از زندانش بيرون بيايد. تنها کاري که مي کرد اين بود که ايمانش به اين عشق
و صداقت آن بيشتر مي شد. مجنون هر بار که مي خواست به محله ي ليلي برود، مثل باد شمال
سرعت مي گرفت و تند مي رفت، و هنگام برگشت افتان و خيزان راه مي پيمود، گويي در خارستاني
قدم بر مي دارد
5صبح: دیدن رویای شاهزاده سوار بر اسب در خواب…..
6 صبح: در اثر شکست عشقی که در خواب از طرف شاهزاده می خوره از خواب می پره .
7صبح: شروع می کنه به آماده شدن . آخه ساعت 12 ظهر کلاس داره!!!!!!!!
8 صبح:پس از خوردن صبحانه مفصل (علی رغم 18 کیلو اضافه وزن) شروع می کنه به جمع آوری وسایل مورد نیاز: جوراب و مانتو و کیف و لوازم آرایش و لوازم آرایش ولوازم آرایش و لوازم آرایش و…
9صبح: آغاز عملیات حساس زیر سازی بر روی صورت (جهت آرایش)
10 صبح: عملیات زیرسازی و صافکاری و نقاشی همچنان با جدیت ادامه دارد .
11 صبح: عملیات آرایش و نقاشی و لنز کاری و فیشیل و فوشول با موفقیت به پایان می رسد و پساز اینکه دختر خودش رو به مدت نیم ساعت از زوایای مختلف در آیینه بررسی کرد و مامان جون 19 تا عکس از زوایای مختلف ازش گرفت، به امید خدا به سمت دانشگاه میره .
12 ظهر: کلاس شروع شده و دختره وارد کلاس میشه تا یه جای خوب برا خودش بگیره . ( جای خوب تعابیر مختلفی داره . مثلا صندلی بغل دستی پولدارترین پسر دانشگاه -صندلی فیس تو فیس با استاد: در صورتی که استاد کم سن و سال و مجرد باشد و… )
1 ظهر: وسط کلاس موبایل دختر می زنگه و دختر با عجله از کلاس خارج میشه تا جواب منیژه جون رو بده. و منیژه جون بعد از 1.5 ساعت که قضیه خواستگاری دیشبش رو +قضیه شکست عشقی دوست مشترکشون رو براش تعریف کرد گوشی رو قطع می کنه. امادیگه کلاس تموم شده .
2 ظهر: کلاس تموم شده و دختر مجبوره از یکی از پسرای کلاس جزوه بگیره. توجه داشته باشین دختر نباید از دخترا جزوه بگیره. آخه جزوه دخترا کاملنیست!!!!!!!!!!!
3 ظهر: دختر همچنان در جستجوی کیس مناسب جهت دریافت جزوه!!!!!
4عصر: دختر نا امید در حرکت به سمت خانه.
5 عصر: یکدفعه ماشین همون پسر پولداره که جزوه هاشم خیلی کامله جلوی پای دختره ترمز می کنه و ازش می خواد که برسونتش.
6 عصر: دختر به همراه شاهزاده رویاهاش در کافی شاپ گل زنبق!!! میز دوم. به صرف سیرابی گلاسه.
7 عصر: دختر دیگه باید بره خونه و پسر تا دم خونه می رسونتش.
8 غروب:دختر در حال پیاده شدن از ماشین اون پسره: راستی ببخشید جزوه تون کامله؟؟؟امروز انقدر از عشق سخن گفتی مجالی برای تبادل جزوه نموند. و جزوه رو ازپسر می گیره.
9 شب: دختر در حال چیدن میز شام در خانه سه تا ظرف چینی گل سرخی جهیزیه مامانش رو میشکونه (از عواقب عاشقی)
10شب: دختر در حال تفکر به اینکه ماه عسل با اون پسره کجا برن ؟؟!!؟!؟!؟!؟!
2شب: دختر داره خواب میبینه رفته ماه عسل.
5 صبح: دختره بیدار میشه و میبینه اون پسره sms داده که: برای نامزدم کلی از تو تعریف کردم. خیلی دوست داره امروز با من بیاد دانشگاه ببینتت!!! و امروز دخترباید کمی زودتر به دانشگاه برود. شاید جای مناسب تری در کلاس نصیبش شد
ﺩﯾﺸﺐ ﻣﺪﯾﺮ ﺳﺎﺧﺘﻤﻮﻥ ﺍﻭﻣﺪﻩ ﺑﻮﺩ ﺩﻡِ ﺩﺭِ
ﺧﻮﻧﻪ،
ﺑﺎ ﺑﺎﺑﺎﻡ ﮐﺎﺭ ﺩﺍﺷﺖ!ﺑﺎﺑﺎﻡ ﺭﻓﺖ ﺟﻠﻮﯼ
ﺩﺭ،ﻣﻨﻢ ﺻﺪﺍﯼ ﺁﻫﻨﮕﻮ ﺯﯾﺎﺩ ﮐﺮﺩﻩ ﺑﻮﺩﻡ!
ﯾﻬﻮ ﺑﺎﺑﺎﻡ ﺩﺍﺩ ﺯﺩ:
ﺍﻭﻥ ﻻﻣﺼﺒﻮ ﺧﻔﻪ ﺵ ﮐﻦ ﺑﺒﯿﻨﻢ ﺍﯾﻦ ﭼﻪ
زری میزنه ﺁﺧﻪ!
ﺑﺎﺑﺎﻡ icon neutral
ﻣﺪﯾﺮ icon neutral
♦.♦.♦.♦.♦.♦.♦.♦.♦.♦.♦.♦.♦.♦.♦.♦.♦.♦.♦
همـــی چنـــد میــن پیــش یــه ســاندویــچ کـالبــاس درســت کــردم رفتــم تــو تــراس داشتـــم بـا گوشـــی با دوســتم حــرف میــزدم گفــت چــی مــیخوری گفتــم ســاندویــچ ولــی حیــف نوشــابه نیســـت یــه چنــد دقیــقه بــد دیــدم یــه نوشــابه بســته بــه طنــاب داره میـــاد جـلوم از تــراس طبـــقه بالا!!!!
دختــــر همسایمـــون تــو تــراس بود شنیـــده صــدامو بــد از بــالا میگـــه بگیـــر نوشـــابرو منــم هــی اصرار کــه نمـــیخوام مرســی شــوخــی کــردم عاطفـــه خانوووم اونـــم هــی می گفـــت نــه بگـــیر آخــر گفتــم :خــو لاعقــل بیــار پــاییـــن دره خــونه
آقـــا این بش برخـــور گف : اصـــــن نمــــیدمت پـــــــرو icon neutral
هیچـــی دیگـــه نوشابــــه رو کشـــید بالا
منـــم تو آ خــــرین لحظـــه با یـــه حـــرکت پـــرشــی که فک کنم عمـــرا یه دو میدانـــی کار المپـــک بتـــونه ایقـــد بپـــره !!!
پـــــریدم نوشــــابرو گـــرفتم :
همچین دخمـــل همسایـههــای با مــرامـــی داریـــم
♦.♦.♦.♦.♦.♦.♦.♦.♦.♦.♦.♦.♦.♦.♦.♦.♦.♦.♦
دوستم زنگ زده خونمون بابام جواب داده:با حامد کار دارین؟الان صداش میکنم…حامد(مثلا صدای داد زدن)
من:بابا من که اینجام چرا انقد داد میزنی؟؟
بابام:خو میخام دوستت فک کنه خونمون انداز ه ۱۶تا خونس توام خیلی دوری!!!
من:o_O
دوستم پشت خط:O_O
اینم باباس ما داریم؟؟
♦.♦.♦.♦.♦.♦.♦.♦.♦.♦.♦.♦.♦.♦.♦.♦.♦.♦.♦
عموم صبح از خواب بیدار شده دیده ساعت ۸:۳۵ دقیقست. یهو هول شد و بلند شد گفت تلویزیونو روشن کنین بزنین شبکه دو! گفتیم چرا؟ گفت اخبار ۲۰:۳۰ شروع شده. بدو بزن شبکه دو!!!
بعد که ما رو دید که داریم رو فرش می غلتیم و می خندیم، متوجه سوتیش شد و دوباره گرفت خوابید!
عموی عاشق اخباره ما داریم؟
♦.♦.♦.♦.♦.♦.♦.♦.♦.♦.♦.♦.♦.♦.♦.♦.♦.♦.♦
…یکی از دوستام هف هش سال ( یعنی همون هفت هشت سال !) تکواندو کار میکرد. بعدش کم کم به کشتی علاقه مند شد و رفت کشتی. یه چار پین ماه ( یعنی همون چهار پنج ماه !) که گذشت، رفت و تو مسابقات کشتی قهرمانی شهرستان شرکت کرد. بعدازظهر روزی که اولین مسابقشو انجام داد بهش گفتیم چطور بود؟ گفت از مسابقات حذف شدم!
بعدا کاشف بعمل اومد که آقا وسط کشتی یه لگد خوابونده تو صورت حریفش طرفو ناکار کرده. حریفشو هم با برانکار بردن تو آمبولانس و بردنش بیمارستان!!!
خب چیکار کنه… هم اولین مسابقه کشتیش بود و هم تو فاز تکواندو بوده دیگه… خخخخخخخخخ
دوسته ما داریم؟!…
♦.♦.♦.♦.♦.♦.♦.♦.♦.♦.♦.♦.♦.♦.♦.♦.♦.♦.♦
زنگ زدم تاکسی تلفنی که یه ماشین بفرستن برم باشگاه. آدرسو دادم (کوچه ی شهید بهشتی ۴۱). بعد نیم ساعت دیدم یارو تماس گرفته، خیلی هم شاکیه که آقا چرا وقتی زنگ میزنی نمیای؟ ما رو مسخره کردی؟! گفتم آقا من الان نیم ساعته سر کوچه هستم. یارو گفت پس چرا من شما رو نمیبینم؟ اینجا که کسی نیست!! گفتم شما الان کجایین؟ گفت سر کوچه ی شهید شریفی ۳۸ !
بعد از اینکه بهش گفتم کجام گفت آقا خب درست آدرس بده دیگه!
نمیدونم آخه چطوری بهشتی ۴۱ رو شریفی ۳۸ شنید؟!!!
راننده آژانسه داریم؟!!!…
♦.♦.♦.♦.♦.♦.♦.♦.♦.♦.♦.♦.♦.♦.♦.♦.♦.♦.♦
مامانم عصری میگه ماشینو بردار بریم دور دور …
رفتیم تو ترافیک یه دختره وایساده سوار تاکسی شه .. مامانم میگه برو بگو مستقیم سوارش کن … میگم چرا ؟؟ میگه حرف گوش کن !
سوار کردم دختره رو … تا دختره نشسته مامانم میگه : عروس گلم دانشجویی ؟؟ دختره قرمز کرد منم نزدیک بود بزنم به جلوییم .. مامانمم برگشته خیلی خونسرد میگه کی واسه تو خواست ؟؟ واسه داداشت میخوام !!
دختره بنده خدا گفت بله سال آخرم .. خلاصه مامانم تلفن دختر رو گرفت icon smile از این به بعد مامانمو میبرم شماره بگیره واسم icon smile..
♦.♦.♦.♦.♦.♦.♦.♦.♦.♦.♦.♦.♦.♦.♦.♦.♦.♦.♦
خالمـــو و یکی ۲ تا از فامیلا با یکــی از همــسایه هـای قـدیمــی اومـدن خــونمــون بحــث شــون همـش درمــورد اینــه و اونـــه :
نمیـــدونم مــریــم طلاق میخـــواد
ســامــان پســـر اشـــرف زن نگرف؟؟؟
نــــدا اینـــا یکــی دیگــه نمیــخان بیــارن یــه دونــه بچــه کــــَمشونه ایــن یکــی تنــهاســت آخــــه!!!!
مــامــیم : وای بمـــیرم براش نمــــدونم icon smile
نمیــدونم فــولانی باز رفتــه آنتالیـــا
همیـــن بحثای خــاله زَنــَگــی
والا یـــه ساعته تشــنمــه جـــرعت نمیکــنم از پـذیـرایـــی رد شـــم بــرم آب بخــــورم میتــرســم بــه مامـــیم بگــن ایـــن خـــرس گنــده هنـو دانشگـــاش تمـــوم نشـــده؟؟؟
فک و فامیله داریـــــــــــــــم؟؟؟
♦.♦.♦.♦.♦.♦.♦.♦.♦.♦.♦.♦.♦.♦.♦.♦.♦.♦.♦
دیروز بابام اومد خونه نیششم تا بنا گوش بازهمن:سلام بابا؛ چیه خوشحالی؟ بابام:سلام (با لبخند) هیچی با ماشینت تصادف کردم
من:شوخی میکنی!
بابام:نه جون بابا راس میگم
من:عه بابا یعنی چی شورشو دراوردی میدونی این چندمین باره!!!!!
حالا منم عصبانی داشتم صحنه رو ترک میکردم بابامم اومده منو بغل کرده با یه حالت غمیگن تو چشای من نگاه میکنه میگه :میخوای بری برو؛ فقط گیتارتو با خودت نبر
نه خدایی این باباس من دارم؟
ماشینه نازنینمو بگو !!!وای وای..
– سلام
- به به سلاااام پسر گلم؛ بفرما تو
- خیلی ممنون – شما چند تا بچه دارین
- حالا چرا دم در، بفرما تو کسی خونه نیست
- نه مزاحم نمیشم، فقط بگین چند تا بچه دارین
- چرا نمیائ تو خودت بشماری، تعارف مکونی ها
- نه متشکرم در حین انجام وظیفه هستم
- ۶ تا
- چندتا پسر چند تا دختر
- حالا میومدی تو یه چایی میخوردیم
- خیلی ممنون
- همش پسره
- متشکرم – فعلا خداحافظ
- بند کفشت بازه مهندس
- باشه سر کوچه میبندم
خردههای شیشه، کف راهرو پخش شده اند. چوب رختی، همراه با چند تا لباس و حوله افتاده است روی صندلی، کنار شومینه. و تلویزیون را همین جور روشن گذاشته و رفته. بوی سیگار با عطر ملایم خوشبو کننده ای، توی فضا راهرو مخلوط شده است؛ انگار سعی کرده بویش را با هر چیزی که توانسته از بین ببرد.
فروردین : یا روز میمیرند یا شب.
اردیبهشت : نه تنها قادر به پرداخت اجاره خانه خود نمی شوند بلکه از صاحبخانه خود پول دستی هم می گیرند.
خرداد : کارت تلفن تغلبی نصیبشان میشود.
تیر : به دلیل سوراخ بودن جیبشان ۲۴۰ تومان از دست میدهند.
مرداد : دچار یک خود درگیری عجیب می شوند.
شهریور : کلید های خانه را گم می کنند.
مهر : به یک مسافرت خارجی می روند البته در خواب.
آبان : چک هایشان برگشت می خورد البته در بیداری.
آذر : لامپ تصویر تلویزیونشان می سوزد.
دی : در حالی که سوار اتوبوس هستند یکی از هم کلاسیهای خود را سوار بر ماکسیما می بینند.
بهمن : همه دنیا روز تولدش را فراموش می کنند.
اسفند : جوهر خودکارشان بر پیراهنشان پس میدهد تا بیش تر از همیشه تابلو شوند
چادر سرتون کنین رو بگیرین برین تو خیابون به خانومای بد حجاب تذکر بدین. سکته می کنن
یه آگهی استخدام از طرف یه شرکت معتبر با مدت تماس یک هفته تو روزنامه بدین شمارشم بذارین.
ﺗﻮﯼ ﺗﺎﻛﺴﯽ ﺍﮔﻪ ﻛﻨﺎﺭﺕ ﯾﻪ ﺩﺧﺘﺮ ﻧﺸﺴﺘﻪ ﻭﻗﺘﯽ ﻛﻪ ﺧﻮﺍﺳﺘﯿﻦ ﭘﯿﺎﺩﻩ ﺑﺸﯿﻦ ، ﺑﻬﺶ ﺑﮕﯿﻦ ﻣﮕﻪ ﻧﻤﯿﺎﯼ ؟
ﺍﻭﻥ ﻫﺎﺝ ﻭ ﻭﺍﺝ ﺷﻤﺎ ﺭﻭ ﻧﮕﺎﻩ ﻣﯽ ﻛﻨﻪ .
ﺑﻬﺶ ﻓﺮﺻﺖ ﻧﺪﯾﻦ ﻭ ﺑﮕﯿﻦ : ﭼﻪ ﺯﻭﺩ ﺟﺎ ……ﺯﺩﯼ؟
ﺑﻌﺪﺵ ﺩﺭ ﺗﺎﻛﺴﯽ ﺭﻭ ﺑﺒﻨﺪﯾﻦ ﻭ ﺑﺮﯾﻦ
اگر کسی توی خیابون تف انداخت بلافاصله صورتتون رو بگیرید و بگید «اخ» (یعنی آب دهن طرف افتاد رو صورتت و میتونید دعوا راه بیاندازید).
سرانجام جنسیس کوپه هم نسل عوض کرد. . .
تصاویری که میبینید هرچند به صورت غیرقانونی توسط یکی از کارکنان هیوندای گرفته شده اما به محض انتشار به یکی از مهمترین اخبار پایگاههای خبری سراسر جهان تبدیل شد.
مزدا 323 قرمز رنگ، تا به نزدیکی دختر جوان رسید به طور ناگهانی ترمز کرد. خودرو چند قدم جلوتر از دختر جوان از حرکت ایستاد، اما راننده، خودرو را به عقب راند، تا جایی کهپنجره جلو دقیقا روبروی دختر جوان قرار گرفت. این اولین خودرویی نبود که روبروی دختر توقف می کرد، اما هریک از آنها با بیتوجهی دختر جوان، به راه خود ادامه می دادند . دختر جوان، مانتوی مشکی تنگی به تن کرده بود که چند انگشتی از یک پیراهن بلند تر بود. شلواری هم که تن دخترک بود،همچون مانتویش مشکی بود و تنگ می نمود که آن هم کوتاه بود و تا چند سانتی پایین تر از زانو را میپوشاند. به نظر می آمد که شلوار به خودی خود کوتاه نیست و انتهای ساق آن به داخل تا شده .
دو مرد نسبت به هم، دايي وخواهر زاده اند. يعني اولي دايي دومي و خواهر زاده اوست، دومي نيز دائي اولي و خواهرزاده وي مي باشد. چطور چنين چيزي ممكن است؟ جواب در ادامه مطلب
علی کفاشيان طی حکمی در سمت رياست فدراسيون فوتبال ابقا شد. وی با اينکه به دليل داشتن دندان مصنوعی لبخند زدن کمی برايش مشکل بود ولی لبخند زدن برایش مشکل بود ولی در مصاحبه مطبوعاتی که داشت همچنان لبخند بر لب ظاهر شد و از مسؤولین فوتبال مالدیو صمیمانه تشکر کرد که در طی سال های گذشته همواره پشت فوتبال کشور بودند و نگذاشتند تیم فوتبال ایران پس از سقوط در رده بندی فیفا تیم آخر بشود و از اینکه توانستیم همچنان رتبه یکی مانده به آخر را حفظ کنیم اظهار شادمانی کرد .
محمد مایلی کهن و امیر قلعه نویی پس از آنکه باز هم به یکدیگر حرفهای بی تربیتی زدند و برای بار چهلم با هم قهر کردند، در حضور خبرنگاران اعلام داشتند که قهر این دفعه از نوع قهر قهر تا روز قیامت است و از مسؤولین تقاضا کردند که دیگر سعی در آشتی دادن آنها نداشته باشند .
سرانجام علی دایی موفق شد آخرین تیم را هم خریداری کند تا مالک تمام تیم های لیگ برتر فوتبال شود تا از این پس با هر تیمی که حال کرد بتواند سرمربی گری اش را با حفظ سمت به عنوان سرمربی تیم ملی بر عهده بگیرد.
حسین رضازاده رئیس فدراسیون جهانی وزنه برداری طی مصاحبه ای اعلام کرد که هیچ اطلاعی از دوپینگ اعضای تیم وزنه برداری ایران نداشته است. وی اظهار داشت که برای خارج کردن تیم وزنه برداری از محرومیت به سازمان ملل سفر کرده تا با مسؤولین این سازمان به رایزنی بپردازد. ناگفته نماند که پس از این سفر، حسین رضازاده دبیر کل سازمان ملل شد و تیم وزنه برداری کشور هم برای چهلمین سال پیاپی از حضور در رقابتهای جهانی محروم شد.
یکی از مسؤولین ورزش کشور که نخواست نامش فاش شود گفت: اگر چه در چهل سال اخیر نتوانستیم هیچ مدالی در رقابتهای المپیک کسب کنیم ولی همان مدال طلایی که هادی ساعی چهل و اندی سال پیش در المپیک پکن کسب کرد به اندازه تمام مدال های کشورهای دیگر که در طول این سال ها کسب کرده اند ارزش دارد.!!
سرمربی تیم فوتبال ابومسلم به هواداران این تیم قول داد که ابومسلم را از لیگ فوتبال محله و از زمین های خاکی به لیگ دسته سه کشور برساند.
رشته های ورزشی شنا، شیرجه، واترپلو و قایقرانی که سالها پیش به دلیل حذف یارانه آب و هزینه بر بودن آنها از جمع رشته های ورزشی کشور حذف شده بودند، همچنان حذف شده باقی مانده اند.
پس از آنکه به دلایل مختلف از جمله دوپینگ، تبانی، انجام کارهای غیر اخلاقی و... ایران از حضور در رقابتهای قاره ای و جهانی در اکثر رشته های ورزشی محروم شد، رئیس سازمان تربیت بدنی اعلام کرد که به کوری چشم دشمنان رشته های ورزشی «الک دولک»، «هفت سنگ»، «یک قل دو قل»، «وسطنا» و «گرگم به هوا» را در کشور رسمی کرده و به زودی برای آنها فدراسیون مخصوص در نظر گرفته خواهد شد و نه تنها این ورزشها را به دیگر کشورها یاد نخواهیم داد، بلکه حتی یک خارجی را هم در این رشته ها بازی نمی دهیم تا دلشان بسوزد.
شدم با چت اسیر و مبتلایش / شبا پیغام می دادم از برایش
به من می گفت هیجده ساله هستم / تو اسمت را بگو، من هاله هستم
بگفتم اسم من هم هست فرهاد / ز دست عاشقی صد داد و بیداد
بگفت هاله ز موهای کمندش / کمان ِابرو و قد بلندش
بگفت چشمان من خیلی فریباست / ز صورت هم نگو البته زیباست
ندیده عاشق زارش شدم من / اسیرش گشته بیمارش شدم من
ز بس هرشب به او چت می نمودم / به او من کم کم عادت می نمودم
در او دیدم تمام آرزوهام / که باشد همسر و امید فردام
برای دیدنش بی تاب بودم / زفکرش بی خور و بی خواب بودم
به خود گفتم که وقت آن رسیده / که بینم چهره ی آن نور دیده
به او گفتم که قصدم دیدن توست / زمان دیدن و بوییدن توست
ز رویارویی ام او طفره می رفت / هراسان بود او از دیدنم سخت
خلاصه راضی اش کردم به اجبار / گرفتم روز بعدش وقت دیدار
رسید از راه، وقت و روز موعود / زدم از خانه بیرون اندکی زود
چو دیدم چهره اش قلبم فرو ریخت / توگویی اژدهایی بر من آویخت
به جای هاله ی ناز و فریبا / بدیدم زشت رویی بود آنجا
ندیدم من اثر از قد رعنا / کمان ِابرو و چشم فریبا
مسن تر بود او از مادر من / بشد صد خاک عالم بر سر من
ز ترس و وحشتم از هوش رفتم / از آن ماتم کده مدهوش رفتم
به خود چون آمدم، دیدم که او نیست / دگر آن هاله ی بی چشم و رو نیست
به خود لعنت فرستادم که دیگر / نیابم با چت از بهر خود همسر
بگفتم سرگذشتم را به «جاوید» / به شعر آورد او هم آنچه بشنید
که تا گیرند از آن درس عبرت / سرانجامی ندارد قصّه چت
نشستن بهلول در مسند هارون:
روزي بهلول وارد قصر هارون شد و چون مسند ( جاي ) خلافترا خالی و بلامانع دید فوراً بدون ترس
بالا رفت و بر جاي هارون قرار گرفت . چون غلامان خاصدربار آن حال را مشاهده کردند فوراً بهلول
را با ضرب تازیانه از مسند هارون پایین آوردند . بهلول به گریه افتاد و در همین حال هارون سر رسید و
دید بهلول گریه می کند . از پاسبانان سبب گریه بهلول را سوال نمود . غلامان واقعه را به عرضهارون
رساندند . هارون آنها را ملامت نمود و بهلول را دلداري داد و نوازشنمود . بهلول گفتمن بر حال تو
گریه می کنم نه بر حال خودم به جهت اینکه من به اندازه چند ثانیه بر جاي تو نشستم ، اینقدر صدمه و
اذیت و آزار کشیدم و تو در مدت عمر که در بالاي این مسند نشسته آیا تورا چقدر آزار و اذیتمی
دهند و تو از عاقبتامر خود نمی اندیشی ؟
بهلول و طعام خلیفه:
آورده اند که هارون الرشید خوان طعامی براي بهلول فرستاد . خادم خلیفه طعام را نزد بهلول آورد و
پیشاوگذاشت و گفت این طعام مخصوصخلیفه استو براي تو فرستاده استتا بخوري . بهلول طعام
را پیشسگی که در آن خرابه بود گذاشت . خادم بانگبه او زد که چرا طعام خلیفه را پیشسگ
گذاردي ؟بهلول گفت: دم مزن اگر سگبشنود این طعام از آن خلیفه استاو هم نخواهد خورد